ای خسته ای دل ها
خسته ام از ته دل
خسته ام از با تو بودن هر روز
تمام آن ساعت مقدس ات مرا نابود کرد
عمر سوخته ام کجاست تو کجا و داستان ما کجاست
سال آغاز بهاری ات همان اول خوش نبود
سال ها گذشت حسودان در کمین گرفتارهایمان خواب آرام نداشت اند
یک قصه دو قصه چند قصه شد اما مرا دیوانه خوانداند
نه عزیز من دیوان نسیتم. مرا بیمار میدانند.
صدای ناله ندارم.اما دل شکسته هنوز صدای من را در دل خود جای داده
به کدام در بگم. مقصر کسیت
عمر من سوخت
تو هم از فراغ دیدار موی سیاه دل دل نداشتی بس
با سپاس فراوان از بود و نبودات
بر گرفته از کتاب عمر سوخته